خدایـــــــــــــــــــــــــــــا ...
چه ساختــــــــه ایــــــــــــــــــــــــــــ ...
دل آدم هایت یکــــــــــــــــی ازیکــــــــــــــــی سنگــــــــــــی تر ...
دروغ هایشان یکــــــــــــــــــــی از یکـــــــــــــــی زیباتر ...
نگاه هایشان یکــــی از یکـــــــــــی معنی دار تر و سنگین تر ...
روحشان یکـــــــی از یکـــــــــــــی هـفـــتـــــــــــ رنـــگـــــــــــ تر ...
و
هــر یــک بـــرای خـــود ،
یکــــــــــــــی از یکـــــــــــــــی خــــــــــــــدا تـــــــــر !...
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
چشم مـےدوزم
زل مـے زنم…
انگشتم رآ بر لبآن زمیـن مے گذآرم:
” هــــیس…
مـے خوآهم رد نفس هآیش بـہ گوش برسد...”
امآ…
گوشم درد مـےگیرد از ایـن همـہ بـے صدآیـے
دل تنگـے هآیم را مچالـہ مـے کنم و
پرت مـے کنم سمت آسمآن
دلوآپس تو مـے شوم کـہ کجآے قصـہ مآن سکوت کرده ایـے
کـہ تو رآ نمـے شنوم
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم
قصه می نویسم و گـــــــــــاهی
دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .
امروز یـک نـفـر بـه چـشمـان گـود افـتـاده اَم
رَنـگ پـَریـده اَم و لـَبهـای سـِفـیـدم
تـوجـُه کرد ..
گـُفتـَم فـقـط یـکم خستـه ام
گـُذَشتـ ..!
امــا نمـیدانستـ هـَمـیـن” یـکم “
چـه عـُمـق زیـادی دارد….
به سلامتی پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...
به سلامتی با ارزش ترین پول دنیا "تومن" چون هم تو هستی توش، هم من...
به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه...
به سلامتی اونایی كه دوسشون داریم و نمیفهمن ... آخرشم دق میدن مارو...
به سلامتیِ اونی که نه میتونیم ببینیمش و نه صداش رو بشنویم ولی بدجوری دلتنگشیم…
به سلامتی ارزو های بر باد رفته،دوستان فراموشکار، دیواری که ریخت، درختی که خشک شد، دریایی که به مارسید کویر شد، سایه ای که شومی شو انداخت رو ما، پرچمی که از صلح، جور ساخت ؛ و.... دیگه امیدی نیست.....
به سلامتی کسی که صد تا عاشق داره ولی عاشق یه بیمعرفته...
و به سلامتی همه ی اونایی که جرات دارن میگن دیگه نمیخوامت نه اونهایی که میگن: میدونی؟ تو لایق بهتر از منــــی...
عــــشـــق انسان و حیوان نمیشناسه
ببین چه تلاشی میکنه عشقشو نجات بده
نیمکت های دنیا را بد چیده اند…
اگر تو روی نیمکتی
این سوی دنیا
تنها نشسته ای
و همه ی آنچه نداری کسی است شاید آن سوی دنیا
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه ی آنچه ندارد تویی
نیمکت های دنیا را بد چیده اند…
مـ ـا نـسـلـی هـسـتـیـم
کـه مـهـم تـریـن حـرفـای خـود را نـگـفـتـیـم و نـوشـتـیـم
واقعی بودیم ، باورمان نکردند
مجازی شدیم ، فیلترمان کردند ،
و چه دنیای ساخته اند برای ما ، نسل سوخته...!
دَلمــ گِرفتـــه اَز ایـטּ شَهــر
کهـ آدَمــ هآیَشــ هَمچــوטּ هَوآیَش
نآپآیدآرنــد ...
گآه آنقــدر پآکـ که باورت نِمے شـَـــود
گآه آטּ چنــاטּ آلوده که نَفَســــــــت مے گیــرد..!!
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید ...
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
وقتي كسي رو دوست داري حاضري جون فداش كني
حاضري دنيا رو بدي فقط يك بار نگاهش كني
به خاطرش داد بزني به خاطرش دروغ بگي
رو همه چيز خط بكشي حتي رو برگه زندگي
وقتي كسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه
فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه
قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني
خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني
حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم
اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم
حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو
فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو
حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات
به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات
وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري
تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري
حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره
حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره
وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري
ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري
نزار كه از دستت بره اين گنجه خيلي قيمتي
دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها رو سینه من امده
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم
حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم
من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن
نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم
برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش
اگر آیئنه یک دنیاست تویی مفهوم و معنایش
تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی
کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی
اگر هرگز نمی خوابند دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست
نباید زود می رفتی و از دل کوچ می کردی
افق ها منتظر ماندن که از این راه برگردی
اگر یک آسمان دل را به قسط عشق بردارم
میان عشق و زیبایی تورا من دوست می دارم
تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...
لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !
تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !
شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !
لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!
کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!
آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !
لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....
لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !
از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !
همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!
این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !
عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !
هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!
هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!
ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از
عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !
تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی!
خــسته ام!خــسته ی نــبودنــت..!
خســته از روزهــایی کــه بـــی تــو شـــب مـــــی شـــود.
وشـــب هـــایی کـــه بازهــم بـــی تــو مــــــی گــذرد
تــا کــه طلــوع و غــــروبـــی دیــگــــر بــیایـــند
وبـــاز هـــم گـــذر زمـــان هــا کـــه
بـــــی تــــو مــــــی گــذرد!
مـــــــی گذرد...!
مـــــی گــذرد و بــاز هـــم مـــــی گذرد...
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از باغ خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمان می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
بـایـد
کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
دلــم گرفــتـه از آدمــایــی كــه میــگن :
دوست دارم امــا مــعــنـیشـو نـمـیدونـن
از آدمـایــی كــه مـیـخـوایـن مــال اونـا بـاشـی امــا خـودشـون مــال تـو نـیستـن
از اونـایی كـه زیـر بـارون برات میمیرن و وقـتـی آفـتـاب مـیشـه
همــه چـیز از یـادشــون مـیره
گـاه בلـمــ مےـگـیرב
گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב
گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב
گـاه گـذشـتهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב
ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב
آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !
בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
ــ تـــــــو!!
رویاى آغــــــــــوشــ تـــــــو!!
پنهــــــ ـ ـ ـ ـــان کـــــــــــن در آغوشـــــــ ـ ـ ــت مـــــرا
مـــــــــــرا در نهـــــــــانی تریـــــــــن گوشهــــ ی آغوشــــت پنهــــــان کــــــن...
آنــــــــ ســــــوی تاریکـــــــی .. بر پهنـــــه ی زندگـــــــــــی
آنــــ جا کهـــ هـــــــــوا از رویــــــــای بهــــــار شفافــــــ تر استـــــــ و
بــــــــاران ســ ـ ـ ــرود آفتابـــــــــــ را تکـــــــــرار می کنـــد ...
راز چشـــــمهایتــ ستـــــــاره ی بختــمــــ بـــــــ ـ ـــود کهــ درخشـــــــــید
و مهــــــــتاب را در نگاهــــــــمــــ زمــــــــزمه کــــــــرد
لبهــــــ ـ ـ ـــایت خنــــــده را کهــــ ســــــــال ها در گلـــــو گمـــ شدهـــ بـــــــود را
در چهــــــــار ســـوی زمــــانــــــ دوبــــــارهـــ فریــــــاد کشــــــید
آرام می خزم کنار پنجره شب
به سلامتــیــه همــه اونــایی که این روزهــا درگیر خریــدن کادو ولنتــاین نیستــن
به سلامتــیــه اونایی که مثل من عشقی ندارن که بهش کادو بدن
به سلامتــیــه اونایی که سالهای قبل به کسی کادو دادن که لیاقت نداشته
به سلامتــیــه تنهایی که اگه تنها باشی یه درد داری اما با بی لیاقت باشی هزاردرد داری
به سلامتــیــه اونایی که حاضرن ولنتاین رو تنها باشن
اما به خاطر گرفتن کادو با کسی نباشن
زندگی همینه کوچولوی من....
رسم یادگاری شدن
موندگار شدنِ یادت
لحظه هات
لبخند زدنه!...
به اختیار هم اگر نشد،
به اجبار...
حالا اشکهاتو پاک کن گلم...
زل بزن تو چشمهای زندگی و بگو :
ســــــــــــــــــــــــــیـــــــب...!
هيچ چيزي مراسرشوق نمي اوردهيچ چيزمراسرشوق نمي اوردجزتو.....توهم كه نيستي...
بعضي وقتا مجبوري تو فضاي بغضت بخندي . . .
دلت بگيره ولي دلگيري نکني . . .
شاکي بشي ولي شکايت نکني . . .
گريه کني اما نذاري اشکات پيدا شن . . .
خيلي چيزارو ببيني ولي نديدش بگيري . . .
خيلي حرفارو بشنوي ولي نشنيده بگيري !
خيلي ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کني . . .
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
آن شب ...
که ماه عاشقانه هایمان را...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :
اگر کاری که ” عشق ” با من کرد با تو می کرد
چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟
به سراغ مـــن اگر می آیی
تنــد و آهســته چه فرقی دارد؟
تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــیا !
مثل سهراب دگر ، جنس تنهایی من چینــی نیست، که ترک بردارد
مثل آهــــن شده است ،
تـــــو فقط . . . . زود بیا
کفش هایش را در بیاورد،
یواشکــــی نوک پا نوک پا
از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاک
فرار کند از خودش ..
چشم ها دروغ نمی گویند!
وقتی بچه بودم و دروغ می گفتم
مامانم می گفت: از چشمات می فهمم
می گفت: چشمات پلک میزنه
وقتی بزرگ شدم
رفتم جلو آینه
گفتم اصلا دلم برات تنگ نشده
دیدم چشمام پلک میزنه
باز گفتم
باز پلک زد
بقیه در ادامه مطلب
من و تو دو تا پرنده .. تو قفس زندونی بودیم
جای پر زدن نداشتیم .. ولی آسمونی بودیم
ابر و بارونو میدیدیم .. اما دنیامون قفس بود
چشم به دوردستا نداشتیم .. همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که .. ما رو با هم دوست نداشتن
تو رو پر دادن و جاتم .. یه دونه آینه گذاشتن
من خوشباور ساده .. فکر میکردم روبهرومی
گاهی اشتباه میکردم .. من کدومم تو کدومی
با تو زندگی میکردم .. قفس تنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد .. عشق پر زدن تا ماهو
اما یک روز باد وحشی .. رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکست و .. آینه افتاد و ترک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود .. دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری .. خودمو نشناخته بودم
تو تو آسمونا بودی .. با پرندههای آزاد
من تنخسته رو حتا .. یه دفعه یادت نیفتاد
حالا این قفس شکسته .. راه آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم .. دیگه یادم رفته پرواز
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
بقیه در ادامه مطلب
اگه من عاشق دیوار بودم .. ترک میخورد و یه پنجره میشد
اگه غم چشامو آینه میدید .. دلش درگیر این منظره میشد
اگه تنهاییمو به شب میگفتم .. همه شهرو برام بیدار میکرد
اگه با کوه درددل میکردم .. صدامو لااقل تکرار میکرد
نشون میدی به من بیاعتنایی .. تو رو میخوام ولی به چه بهایی!؟
شاید با مهربونی زیادم .. خودمو اشتباه توضیح دادم!
منم اونکه میون شب تیره .. نتونست هیچکی نادیدهم بگیره!
همونکه با نگاهش به تو فهموند .. میشه مغرور بود اما نرنجوند!
میرم جایی که گریهم بیصدا شه .. فراموش کردنم آسون نباشه
از این تقدیر میلرزه وجودم .. من امتحانمو پس داده بودم
بقیه در ادامه مطلب
همه میگن که تو رفتی، همه میگن که تو نیستی
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی
دروغه..
چهجوری دلت میومد منو اینجوری ببینی
با ستارهها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
همه گفتن که تو رفتی، ولی گفتم که دروغه!
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم
بیتو و اسمت عزیزم اینجا خیلی سوت و کوره
ولی خوب عیبی نداره، دل من خیلی صبوره
صبوره..
همه میگن که تو نیستی، همه میگن که تو مردی
همه میگن که تنت رو به فرشتهها سپردی
دروغه..
کنارت چقدر حال من بهتره .. از این حالی که این روزا میشه داشت
اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت .. ولی دستتو توی دستام گذاشت
بگو تا کجا میشه همدست بود .. تو راهی که بیراهه همپای ماست
تو صبحی که تاریکتر از شبه .. تو این شب که کابوس رویای ماست
با چشمات پر کن نگاه منو .. که یه عمره از وهم خالیتره
حقیقیترین لحظههامو ببین .. که از آرزو هم خیالیتره
بگو تا کجا میشه هم دست بود .. تو راهی که بیراهه همپای ماست
تو صبحی که تاریکتر از شبه .. تو این شب که کابوس رویای ماست
تعداد صفحات : 2